داستان سلطان جمجه در قالب شعر ---و آهنگ زیبا

Описание к видео داستان سلطان جمجه در قالب شعر ---و آهنگ زیبا

داستان سلطان جمجه در قالب شعر ---

ناگهان روزی به تقدیر الاه ...... کار ساز صانع و ارض و سما
میگذشت عیسی کنار دجله ..... دید در صحرا فتاده کله
کله ی پوسیده از هم جدا ...... گوشت پوست و موی او گشته رها
عقد دندانها بهم بگسیخته .... مغز او با خاک و گل آمیخته
مسکن زنبور و خان موریان ..... همچو برف اسفند گشته استخوان
هر دو چشمش گشته پر خاک سیاه .... هر دو گوشش کرده مار و مور راه
کرد عیسی سوی آن کله نگاه.....در تعجب مانده و گفتا یا الاه
آفریدی خلق را از صنع پاک ..... پس ذلیل افکنده ای بر روی خاک
یا الاها نیست به چون ذات تو ..... حق ز صنع قدرت و آیات تو
حق و صنع پاک تو ای بی نیاز..... برک شاه بر من تو این احوال و راز
جبرئیل آمد به فرمان خدا ...... گفت عیسی چه می خواهی بخواه
گفت میخواهم که این پوسیده سر..... راز خود با من بگه سر بسر
گفت یا عیسی بخواه از وی سخن....تا بگرید حال و احوال کهن
رفت عیسی سوی آن کله فراز.....گفت کله به حق بی نیاز
حال و احوال خودت با من به گوی .....زشت بودی در جهان یا خوبروی
جنتی بودی تو یا خود دوزخی......مدخلی بودی تو یا مرد سخی
پادشه بودی تو یا مرد گدا.....محتشم بودی تو یا خود بی نوا

Комментарии

Информация по комментариям в разработке