داستان مرگ رستم : داستانهای شاهنامه فردوسی - قسمت سی و نهم

Описание к видео داستان مرگ رستم : داستانهای شاهنامه فردوسی - قسمت سی و نهم

حمایت مالی اختیاری از کانال دیپ استوریز
  / deeppodcastiran  
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در این ویدیو از دیپ استوریز دوباره به سراغ داستانهای شاهنامه رفتیم. داستانهای شاهنامه فردوسی از زباترین و پرمعناترین داستانها در تاریخ ادبیات فارسی و همچنین ادبیات جهان هست از داستانهای شاهنامه فردوسی فیلمها و مستندات و همچنین سریالهای زیادی تولید شده است اما شاهنامه فردوسی را تنها نباید برای ایران دانست شاهنامه فردوسی مجموعه ای از داستانهای و قصه های جالب و همچنین حماسی است که میتواند برای بسیاری از ملتها و مردمان جهان جالب آموزنده باشد به همین دلیل در سراسر دنیا انسانهایی را میبینیم که به شاهنامه فردوسی علاقه دارند و شاهنامه فردوسی را ارج مینهند به قول نویسنده بزرگ تریکه، اورهان پاموک، شاهنامه فردوسی دریایی از داستان است.
نا داستانهای شاهنامه فردوسی را از ابتدا آغاز کردیم و تمامی داستانهای شاهنامه فردوسی را دسته بندی و قسمت بندی کردیم که شما میتوانید به راحتی هر کدام از داستانهای شاهنامه فردوسی را تماشا کنید
مرگ رستم
(قسمت سی و هشتم)
داستان رستم و برادرش شغاد
زال در حرمسرای خود به جز رودابه، مادر رستم، یک کنیزی داشت بسیار هنرمند. از این کنیز صاحب فرزند پسری شد. نام این پسر رو شَغاد گذاشت. شغاد بسیار زیبا بود و زال رو به یاد پدر خودش سام نریمان مینداخت.
زال ستاره‌شناسان کابل رو خبر کرد تا آینده شغاد رو پیشگویی کنند. ستاره شناسان به زال گفتند: این فرزند آینده ای تاریک داره دست به کاری خواهد زد که ایران و سیستان رو تا ابد در ماتم فرو میبره. زال با شنیدن این حرف ها ناراحت شد تصمیم گرفت شغاد رو به حاکم کابل بسپاره تا در شهر کابل و در دربار حاکم این شهر راه رسم کشور داری و پهلوانی رو فرا بگیره. رابطه حاکم کابل و شغاد به قدری خوب پیش رفت که حاکم دخترش به همسری شغاد در آورد. در شهر کابل بعد از حاکم، شغاد همه دستورات رو میداد و نزدیک ترین فرد به پادشاه بود.
در آن روزگار آوازه پهلوانی و قدرت رستم در سراسر ایران زمین پیچیده بود. رستم قلمروی تشکیل داد که تا آن سوی کابل هم کشیده میشد. تمامی حاکمان شهرهای مختلف، مالیات های سالانه شون رو به سیستان و برای رستم میفرستادن، یکی از این ها هم حاکم کابل بود. حاکم فکر میکرد چون برادر رستم دامادش شده، به احتمال زیاد رستم دیگه از اونا مالیات نمیگیره. اما سر سال که رسید مامورانِ رستم به سراغ حاکم رفتن تا مالیات رو دریافت کنند. این حرکت خیلی حاکم رو ناراحت کرد شغاد هم که در این مدت با حاکم کابل یار و یاور شده بود از دست برادرش رستم آزرده خاطر میشه.
هر دو برای اینکه از این مالیات فرار کنن، نقشه شومی کشیدن. اونها اعتقاد داشتن با کشتن رستم میتونن از شر مالیات سالیانه فرار کنند. تصمیم بر این شد تا حاکم، مجلس بزرگی برگزار کنه در این مجلس همه بزرگان کابل حضور داشته باشن و حاکم در جمع بزرگان، شغاد رو تحقیر کنه و تا میتونه از خاندانش بدی بگه. شغاد هم ناراحت بشه و به سیستان برگرده بعد هم برادرش رستم رو تحریک کنه که برای گوشمالیِ حاکم به کابل بره. هنگامیکه رستم به کابل رسید حاکم شروع به گریه و زاری کنه و دلِ رستم رو به دست بیاره. بعد هم رستم رو به یک شکارگاه ببره. در این شکارگاه گودال هایی حفر کنند و دیواره و انتهای گودال، نیزه و شمشیر کار بذارن. هنگامیکه رستم وارد شکارگاه شد اونو بندازن داخل یکی از این گودال ها. مسلما رستم از دل این گودال جون سالم به در نمیبره.
شغاد و حاکم هر دو این نقشه شوم رو پذیرفتن. روز جشن فرا میرسه. همه در حال باده گساری بودن و شغاد شروع به تعریف و تمجید از خودش و خاندانش میکنه. حاکم کابل هم شغاد رو مدام تحقیر میکرد. طبق نقشه ای که کشیده بودن شغاد ناراحت میشه، مجلس رو ترک میکنه و به سیستان نزد برادرش رستم میره.
در این مدت حاکم کابل به همراه چند تن از نزدیکانش به یک شکارگاه میرن. چند گودال در اونجا حفر میکنند، درون گودال ها نیزه و شمشیر کار میذارن و روی گودال رو با علف های هرز میپوشونن.
شغاد به سیستان میرسه و از رستم میخواد به کابل بره و یک درس ادبی به حاکم شهر بده. رستم قبول میکنه. رستم به همراه زواره و چند تن از یارانش به سمت کابل به راه می افتن. همینکه به کابل میرسن، حاکم به پیشباز رستم میاد و گریه کنان دست و پای رستم رو میبوسه. حاکم به رستم گفت مست بوده و نفهمیده چیکار کرده به همین دلیل از جهان پهلوان میخواد که اونو عفو کنه. رستم حاکم رو از جا بلند میکنه و بی خبر از همه جا ، حاکم رو میبخشه. حاکم که تونسته بود اعتماد رستم رو جلب کنه اونو به شکارگاه دعوت کرد. رستم که عاشق شکار بود سریعا پذیرفت.
رستم و یارانش به همراه حاکم به شکارگاه بزرگی رفتن، با گذشت زمان یاران رستم در اون مرغزار بزرگ پراکنده شدن و رستم و برادرش زواره به سمت محلی رفتن که گودال ها در اونجا کنده شده بود. رخش همینکه به اون منطقه رسید، بوی خاک تازه رو حس کرد و تلاش کرد دیگه جلوتر نره اما رستم از این رفتارهای عجیب رخش عصبی شد، ضربه ای به رخش زد و اونو وادار به حرکت کرد. رخش در میان دو گودال ، اختیارش رو از دست داد هر کاری کرد نتونست روی پاهاش وایسه، در نهایت رخش و جهان پهلوان هر دو به داخل گودال افتادن. نیزه ها و شمشیرهای داخلِ چاه بدن رخش و رستم تکه پاره کردن.
_____
طراح رستم:
وحید بهمنی
https://www.artstation.com/artwork/RdBzm


___________________________________________________________________________________
اگر طراح هر کدام از طرح‌های استفاده شده در این ویدئو رو میشناسید یا خودتون طراح آثار هستید، به ما ایمیل بزنید تا اسمتون رو به عنوان طراح اعلام کنیم.
If you own any of the arts that we used in this video, or you know the artist of any of them, please contact us via email to give you the credit.
[email protected]

Комментарии

Информация по комментариям в разработке