صفای آستان عشق - هوشنگ روحانی

Описание к видео صفای آستان عشق - هوشنگ روحانی

صفای آستان عشق



من اینرا بارها پرسیده ام از خود
که آیا میرسد روزی
که این والاترین مخلوق مخلوقات عالم
این بنی آدم
ز بند جهل و خواهش های نفسانی
رها گردد
صفا و همدلی
در ساحت دلها مکان گیرد
مروت منزلت یابد
صداقت ارجمند و پر بها گردد؟


زمانی میرسد آیا
که انسان وا رهد از بند خود خواهی
ز خود بیرون شود
داخل شود در ملک آگاهی
بشر فارغ ز حرف ما و من گردد
و کین و دشمنی
از صحن عالم ریشه کن گردد ؟


من این را در دل شبها
پیا پی گفته ام با خود
که آیا روزگاری بر زمین ما
فروغ عشق میتابد ؟
خدای عشق میاید ؟
و آیا میرسد روزی
که خورشید صفا و مهربانی
از پس ابر عداوت ها
عیان گردد
محبت بر جمیع اهل عالم رایگان گردد
و این دنیای وانفسای ما
رشک جنان گردد.


من اینرا بارها پرسیده ام از خود
چرا انسان
بدینسان
از یخ بیگانگی
بیجان و افسرده ست ؟
چرا مهر و وفا ، صلح و صفا
در شوره زار قلب ها مرده ست ؟


ولی آیا ، مگر از خویش پرسیدن ثمر دارد ؟
مگر با خویشتن گفتن
سر موئی اثر دارد ؟
مگر جز شب
کسی از اشک و آه من خبر دارد ؟


در این اندیشه
من بسیار شب ها را سحر کردم
و در رویا
زمان را در نوردیدم
و در دنیای نا پیدای فردا ها سفر کردم
بخاک گور ایمان و فضیلت بوسه ها دام
شرف را
در بیابانی غریب و خسته و تنها
و صلح و آشتی را
خفته در خوابی گران دیدم
و در سوگ عدالت
این همای مرده در عزلت
به تلخی گریه ها کردم !


در این اندیشه من بسیار شبها را سحر کردم
و در رویا زمان را در نوردیدم
و در دنیای نا پیدای فردا ها سفر کردم
حدیث عشق را خواندم
بگرد عشق کردیدم
فریب عشق را خوردم
به دام عشق افتادم
خدای عشق را
با عالمی از آه و از آتش
درون قلب خود دیدم
گهی بر عشق بالیدم
گهی از عشق نالیدم
ز وادی های پر درد و توان سوزش
گذر کردم
بسی خون جگر خوردم
بسی خون در جگر کردم
و در آخر
غبار رهگذار عشق را کحل بصر کردم
ولی اما ، ولی اما
حدیث عشق و حرف عشق دنیائی دگر دارد
کسی این حرف را داند
که جانی شعله ور دارد !!


صفای آستان عشق را نازم
که هر بیگانه ای را خویش میسازد
و هر کس را
ز خود بی خویش میسازد


صفای آستان عشق جاویدان

رخش تابان و نور افشان
بهار عارضش همواره گلباران !.

Комментарии

Информация по комментариям в разработке