کتاب انجیل یوحنا – باب ۱۱ آیه ۱ تا ۴۴ - مرگ و زنده شدن - راه و راستی ۳۶

Описание к видео کتاب انجیل یوحنا – باب ۱۱ آیه ۱ تا ۴۴ - مرگ و زنده شدن - راه و راستی ۳۶

انجیل عیسی مسیح به قلم یوحنای رسول : "راه و راستی" در این مجموعه تعالیم به تفسیر کتاب انجیل یوحنا برای مشتاقان و ایمانداران به عیسی مسیح و کلیسا‌های فارسی زبان توسط مهندس صلاح عادل می پردازد

Farsi Language Sermon, Gospel of John, Video No. 36, Chapter 11

Please subscribe to our video channel for more information and updates from RahoRasti

هدف ”راه و راستی" ارائه دروس و تفسیر آیه به آیه از کتاب مقدس یا انجیل برای رشد روحانی می باشد. هر هفته مطالب جدیدی به این مجموعه اضافه می گردد

از شما دعوت می‌نماییم با عضویت دراین صفحه در جریان ارائه مطالب جدید قرار گیرید

Facebook
  / rahorastipersianministry  

Twitter
  / rahorasti  

Instagram
  / rahorasti  

Telegram
https://t.me/rahorasti

آیات مربوط به این برنامه : کتاب انجیل یوحنا – باب ۱۱ آیه ۱ تا ۴۴:
1 و شخصی ایلعازر نام، بیمار بود، از اهل بیت عنیا که ده مریم و خواهرش مرتا بود. 2 و مریم آن است که خداوند را به عطر، تدهین ساخت و پایهای او را به موی خود خشکانید که برادرش ایلعازر بیمار بود. 3 س خواهرانش نزد او فرستاده، گفتند: «ای آقا، اینک آن که او را دوست میداری مریض است.» 4 چون عیسی این را شنید گفت: «این مرض تا به موت نیست بلکه برای جلال خدا تا پسر خدا از آن جلال یابد.» 5 و عیسی مرتا و خواهرش و ایلعازر را محبت مینمود. 6 پس چون شنید که بیمار است در جایی که بود دو روز توقف نمود. 7 و بعد از آن به شاگردان خود گفت: «باز به یهودیه برویم.» 8 شاگردان او را گفتند: «ای معلم، الان یهودیان میخواستند تو را سنگسار کنند؛ و آیا باز میخواهی بدانجا بروی؟» 9 عیسی جواب داد: «آیا ساعتهای روز دوازده نیست؟ اگر کسی در روز راه رود لغزش نمی خورد زیرا که نور این جهان را میبیند. 10 ولیکن اگر کسی در شب راه رود لغزش خورد زیراکه نور در او نیست.» 11 این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: «دوست ما ایلعازر در خواب است. اما میروم تا او را بیدار کنم.» 12 شاگردان او گفتند: «ای آقا اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.» 13اما عیسی درباره موت او سخن گفت وایشان گمان بردند که از آرامی خواب میگوید. 14 آنگاه عیسی علانیه بدیشان گفت: «ایلعازرمرده است. 15 و برای شما خشنود هستم که درآنجا نبودم تا ایمان آرید ولکن نزد او برویم.» 16 پس توما که به معنی توام باشد به همشاگردان خود گفت: «ما نیز برویم تا با او بمیریم.» 17 پس چون عیسی آمد، یافت که چهار روزاست در قبر میباشد. 18 و بیت عنیا نزدیک اورشلیم بود، قریب به پانزده تیر پرتاب. 19 وبسیاری از یهود نزد مرتا و مریم آمده بودند تا بجهت برادرشان، ایشان را تسلی دهند. 20 وچون مرتا شنید که عیسی می آید، او را استقبال کرد. لیکن مریم در خانه نشسته ماند. 21 پس مرتا به عیسی گفت: «ای آقا اگر در اینجا میبودی، برادر من نمی مرد. 22 ولیکن الان نیز میدانم که هرچه از خدا طلب کنی، خدا آن را به تو خواهد داد. 23 عیسی بدو گفت: «برادر تو خواهد برخاست.» 24 مرتا به وی گفت: «میدانم که در قیامت روز بازپسین خواهد برخاست.» 25 عیسی بدو گفت: «من قیامت و حیات هستم. هرکه به من ایمان آورد، اگر مرده باشد، زنده گردد. 26 و هرکه زنده بود و به من ایمان آورد، تا به ابد نخواهد مرد. آیاا ین را باور میکنی؟» 27 او گفت: «بلی ای آقا، من ایمان دارم که تویی مسیح پسر خدا که در جهان آینده است.» 28 و چون این را گفت، رفت و خواهر خود مریم را در پنهانی خوانده، گفت: «استاد آمده است و تو را میخواند.» 29 او چون این را بشنید، بزودی برخاسته، نزد او آمد. 30 و عیسی هنوز وارد ده نشده بود، بلکه در جایی بود که مرتا او را ملاقات کرد. 31 و یهودیانی که در خانه با او بودند و او را تسلی میدادند، چون دیدند که مریم برخاسته، به تعجیل بیرون میرود، از عقب اوآمده، گفتند: «به سر قبر میرود تا در آنجا گریه کند.» 32 و مریم چون به جایی که عیسی بودرسید، او را دیده، بر قدمهای او افتاد و بدو گفت: «ای آقا اگر در اینجا میبودی، برادر من نمی مرد.» 33 عیسی چون او را گریان دید و یهودیان را هم که با او آمده بودند گریان یافت، در روح خودبشدت مکدر شده، مضطرب گشت. 34 و گفت: «او را کجا گذارده اید؟» به او گفتند: «ای آقا بیا وببین.» 35 عیسی بگریست. 36 آنگاه یهودیان گفتند: «بنگرید چقدر او را دوست میداشت!» 37 بعضی از ایشان گفتند: «آیا این شخص که چشمان کور را باز کرد، نتوانست امر کند که این مرد نیز نمیرد؟» 38 پس عیسی باز بشدت در خود مکدر شده، نزد قبرآمد و آن غارهای بود، سنگی بر سرش گذارده. 39 عیسی گفت: «سنگ را بردارید.» مرتا خواهر میت بدو گفت: «ای آقا الان متعفن شده، زیرا که چهار روز گذشته است.» 40 عیسی به وی گفت: «آیا به تو نگفتم اگر ایمان بیاوری، جلال خدا را خواهی دید؟» 41 پس سنگ را از جایی که میت گذاشته شده بود برداشتند. عیسی چشمان خود را بالا انداخته، گفت: «ای پدر، تو را شکرمی کنم که سخن مرا شنیدی. 42 و من میدانستم که همیشه سخن مرا میشنوی؛ و لکن بجهت خاطر این گروه که حاضرند گفتم تا ایمان بیاورندکه تو مرا فرستادی.» 43 چون این را گفت، به آواز بلند ندا کرد: «ای ایلعازر، بیرون بیا.» 44 در حال آن مرده دست و پای به کفن بسته بیرون آمد وروی او به دستمالی پیچیده بود. عیسی بدیشان گفت: «او را باز کنید و بگذارید برود.»

Комментарии

Информация по комментариям в разработке