061- داستان واقعی طفل 10 ساله در مخالفت با پدر /MOFTI AHMAD FAIRUZ AHMADI

Описание к видео 061- داستان واقعی طفل 10 ساله در مخالفت با پدر /MOFTI AHMAD FAIRUZ AHMADI

داستان واقعی و تکان دهنده مسلمان شدن طفل ده ساله در مخالفت با پدر

به چینل مفتی احمد فیروز احمدی خوش آمدید
شما میتوانید تمام برنامه های مفتی احمد فیروز احمدی را از این چنیل دنبال کنید
برای پاسخ به سوالات تان به شماره ذیل جناب استاد محترم به تماس شوید
+93780780844

Welcome to Mufti Ahmad Firoz Ahmadi program channel
You can follow all the programs of Mufti Ahmed Firoz Ahmadi
To answer your questions, please call the number below,
dear professor
+93780780844

خلص داستان ویدیو
این قرآن به دل کافر هم تاثیر خود را دارد یک روز در وقتی در طیاره سوار شد این رفیق کنار من گفت کجا میروی گفت به آفریقا میروم که گفت در انجا که میروی اونجه یک عجیب حادثه ای را خواهیم دیدی گفت وقتی سخن را شنیدم گفت عجب متعجب شدم گفتم داستان را قصه کن گفت من یک روز که رفتم داخل مسجد یک کودک آفریقایی را دیدم که لباس عربی پوشیده بود گفت متعجب شدم گفت گفتمش تو از کجا استی گفت من مسلمان هستم گفتم تو از کجا استی باز گفت من مسلمان هستم گفت بار سوم رفیق کنار من گفت که از این پسر به پرس که چطور مسلمان شدی گفت پرسیدم که ای پسر بگو از کجا استی گفت من از مکه هستم میگه برایش گفتم که تو از سرزمین وحی هستی که من ارزو دارم آنجا را ببینم گفتم چطو مسلمان شدی گفت پدر من یک کشش است یعنی پیشوای کلیسا است من در کوچکی خط آموختم نوشتن یاد گرفتم وقتی پدرم میرفت به کلیسا من را هم میبرد و در آنجا کتاب های موجود بود که پدرم به من میگفت اینجا این کتاب ها را مطالعه کن که در مورد عیسی مسیحی نوشته شده است میگه من داخل کتاب خانه به دنبال کتاب میگشتم وقتی گشتم دیدم که یک کتاب در انجا بود که به نام انجیل میگه وقتی ورق زدم در کتاب نوشته بود که گفت در این کتاب نوشته بود روزی میرسد که یک پیامبری میاید که اسمش احمد است گفت کتاب رو گرفتم دوان دوان نزد پدرم رفتم گفتم این کتاب را مطالعه کردی گفت بلی چندین بار این کار را کردم گفتم پدر در این کتاب نوشته است که روزی پیامبری میاید که نامش احمد است گفت پدرم فریاد بسیار بلندی زد گفت تو غلط کردی که این کتاب را مطالعه کردی گفتم نه در این جا کدام گپی است این احمد کسی است که فریاد پدرم را کشید گفت دوان دوان رفتن نزد عرب ها گفتم احمد احمد مردی گفت این جا که به نام حمد کسسی نیست گفت برو به سمت مسجد گفت دوان دوان به سوی مسجد رفت و در مسجد صدا است که ای مردم در بین شما کسی است که احمد را بشناسد عرب ها در مسجد صدا زدند که اینجا کسی به نام احمد نیست طلفل گفت که من احمد عربی پیامبر را میگویم ملا میگوید که بیا قرآن را برایش میاورد و میگوید که این سوره که شما گفتید در این کتاب هم است طفل میگوید که احمد کجاست ملا میگوید که او 1400 سال قبل فوت کرده است طفلک میرود به خانه به پدرش میگوید که احمد را پیدا کردم بیا مسلمان شو پدر این دین بر حق است پدر یک سیلی محکم به صورت این طفلک میزند و او را بندی میکند طفل را فقط نان میدهد و بس آخر نمیشود نزد پدر کلانش میفرستد میگوید من در آمریکا استیم نمیتوانم این کودک را محافت کنم کوشش کن این را دین مسیحی را یاد بدهی نگزاری که از دین فاصله گیرد اگر مسلمان شد و قبول نکرد در غذایش چیزی بنداز و بکشش من در امریکا این کار را نمیتوانم وقتی کودک به نزد پدر کلان میاید باز هم در جستجوی همین کار میشود اخر پدر کلان نصیحت میکند اما نصیحت نتیجه نمیدهد خلاصه در غذای پسر زهر میندازد تا بمیرد اما کودک وقتی میفهمد که در غذایش چیزی انداخته اند عاجل فرار میکند و میرود به طرف مسجد میگوید که در غذایم زهر انداخته اند خلاصه کودک نجات پیدا میکند و فعلآ بهترین و بزرگترین دعوت گر دین اسلامدر کشور آفریقا است


#مفتی_احمد_فیروز_احمدی
#تبلیغ_اسلام
#داستان_های_واقعی

Комментарии

Информация по комментариям в разработке