ماجرای زینب صمصامی با ترک شیرازی حافظ

Описание к видео ماجرای زینب صمصامی با ترک شیرازی حافظ

این غزل با مطلعی عاشقانه وبا روایاتی از زیبا روی شیرازی حافظ شروع می گردد و در ادامه حافظ از زیبایی های شیراز داد سخن می دهد.
بی شک آمدن ابیاتی عارفانه ورندانه با مطلعی عاشقانه خواننده را شگفت زده می نماید. حافظ در طول غزل فرازهایی بی نظیر را در عالم معنا خلق می نماید که گویی بر آن بوده است تا مخاطبان عاشق و عارف را توأمان در این غزل گرد هم جمع نماید بی شک طراوت این غزل و حلاوت این سخنان از بی نظیر های حافظ عزیز است.

اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هِندویَش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی مِیِ باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رُکن آباد و گُلگَشت مُصَّلا را

فَغان کاین لولیانِ شوخِ شیرین‌کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که تُرکان خوان یغما را

ز عشق ناتمام ما جمال یار مُستَغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را؟

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پردهٔ عصمت برون آرد زلیخا را

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویم
جواب تلخ می‌زیبد، لب لعل شکرخا را

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

حدیث از مطرب و مِی گو و راز دَهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

غزل گفتی و دُر سفتی، بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عِقد ثریا را

Комментарии

Информация по комментариям в разработке