تراژدی اُتِلو : اثر ویلیام شکسپیر

Описание к видео تراژدی اُتِلو : اثر ویلیام شکسپیر

حمایت مالی اختیاری از کانال دیپ استوریز
  / deeppodcastiran  
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
:music by
@incompetech_kmac Kevin MacLeod
@ScottBuckley
under Creative Commons Attribution: https://creativecommons.org/licenses/...
___________________________________________________________________________
اگر طراح هر کدام از طرح‌های استفاده شده در این ویدئو رو میشناسید یا خودتون طراح آثار هستید، به ما ایمیل بزنید تا اسمتون رو به عنوان طراح اعلام کنیم.
If you own any of the arts that we used in this video, or you know the artist of any of them, please contact us via email to give you the credit.
[email protected]

درباره داستان
منبع اصلی شکسپیر برای نمایشنامه ی اتللو داستانی است به نام یک سروان مغربی اثر جیرالدی چینتیو. جُوانی باتیستا جیرالدی که با نام مستعار چینتیو شناخته میشه، شاعر و رمان نویس ایتالیایی قرن شانزهم میلادی بود. او مجموعه ای داره به نامِ صد داستان . این مجموعه شامل 112 داستانه .
یکی از داستانهای این مجموعه داستان کوتاهیه به نام یک سروان مغربی. از کاراکترهای این داستان فقط دزدمونا با همان نام در اتللو هم ظاهر می شه . اتللو به نام مغربی و یاگو به نام پرچمدار و امیلیا به نام همسر پرچمدار در این داستان حضور دارند. شکسپیر دقیقاً پیرنگ اصلی این داستان رو دنبال نمی کنه. کارشناسان عقیده دارند نام اتللو هم ابداع خود شکسپیر ه . از طرفی نسخه اصلی رگه های نژادپرستانه و آموزشی داره و به زنان اروپایی هشدار میده که از خانواده هاشون حرف شنوی داشته باشند و با مردانی از نژادهای دیگه ازدواج نکنند.
شکسپیرشناسان معتقدند نمایشنامه ی اتللو هرگز اثری نژادپرستانه نیست. در واقع شکسپیر با نمایشنامه هایش امور اخلاقی و خوب زیستن رو به مردم آموزش میداد.
کاراکتر یاگو به باورکارشناسان شریرترین کاراکتریه که شکسپیر خلق کرده . او در نهایت قساوت باعث مرگ دزدمونای پاکدامن و اتللوی شکاک می شه . یکی از عناصر رازآلود کاراکترِ یاگو اینه که در پایان قصه فقط سکوت میکنه و هیچ چیز نمیگه. انگار که انگیزه ی مهمی برای اعمالش نداره و شرارت در ذات اونه
کمی بعد سربازان، یاگو رو دستگیر میکنند و اون رو به همراه کَسیو که زخمی شده بود ، نزدِ اتللو میارن. اتللوی خشمگین ضربه ای با شمشیر به یاگو می زنه و او رو بازخواست می کنه که چرا چنین اعمال شومی انجام داده. یاگو جواب میده :
تو همه چیز رو میدونی از این به بعد یک کلمه هم جواب نمیدم
اتللو می بینه که چطور دنیایش داره از بین میره. کَسیو براش توضیح می ده که چطور کاملاً اتفاقی دستمال دزدمونا رو در اتاقش پیدا کرد و اینکه چطور زخمی شد. اتللو دیگه امیدی برای ادامه ی زندگی نداره رو به بقیه می کنه و میگه:
«من خدماتی به دولت کرده ام و همه میدونند. بیش از این چیزی نمیگم اما توقع دارم در نامه های خودم هنگام گزارش این وقایع ناگوار، از من چنان که هستم سخن بگویید. نه از بار گناهم بکاهید، نه از سر بدخواهی چیزی بیافزایید. از من چون مردی سخن بگویید که نابخردانه ولی بیش از اندازه عاشق بود.»
اتللو بوسه‌ای بر جنازه دِزدمونا میزنه و بعد خنجر رو محکم در بدنِ خودش فرو میکنه. اتللو قبل از مرگ، آخرین جملاتش رو میگه:
«پیش از آنکه تو را بکشم بوسیدمت، راهی جز این نیست که هنگام کشتن خویش باز تو را ببوسم و جان سپارم.»
سپس می افته و می میره.

اُتللو
ویلیام شکسپیر

شروع ماجرا
قصه ی نمایشنامه در ونیز شروع میشه . ماجرا در حدود 1570 میلادی یعنی قرن شانزدهم رخ میده. در دورانِ جنگ بین دولت‌شهرهای ایتالیا و امپراطوری عثمانی.
یاگو ، افسر پرچمدار نیروهای دفاعی ونیز، و رودریگو ، نجیب زاده ی ونیز روبروی یک خونه‌ای ایستادند. این خونه متعلق به سناتور برابانتیو ئه. رودریگو خواستگارِ دخترِ سناتوره. آنها با فریاد سناتور برابانتیو رو صدا میزنند و بهش میگن : «اتللوی مغربی، دخترت، دزدمونا رو فریب داده و باهاش ازدواج کرده. تا دیر نشده سعی کن اون رو از چنگ مغربی نجات بدی.»
سناتور برابانتیو عصبانی و آشفته میشه . اون به همراه افسران کشیک شب به سراغ اتللو میره.
نزاع بین دولت شهر ونیز و امپراطوری عثمانی شدت گرفته . در همون شب به اتللو خبر میدن که باید به یک جلسه مهم بره جلسه‌ای که فرمانروا قراره برگزار کنه.
قبل از شروع جلسه ، برابانتیو و همراهانش سر میرسند. وقتی برابانتیو دلیل حضورش رو برای فرمانروا توضیح میده، اتللو به فرمانروا و برابانتیو میگه که دزدمونا با رضایت خودش با اون ازدواج کرده. برابانتیو حرفهای اتللو را قبول نمیکنه. بنابراین به دستور فرمانروا دزدمونا را فرامیخوانند. دزدمونا حاضر میشود و به پدرش میگه:
«پدر بزرگوارم، زندگی من و تربیتم از آن شماست. شما خداوندگار منید و من تاکنون دختر شما بوده ام. ولی شوهر من اینک اینجاست و همانگونه که مادرم به وظیفه ی خود عمل کرد و شما را بر پدرش ترجیح داد، من نیز میخواهم این مردِ مغربی را به عنوان همسرم انتخاب کنم. چه راضی باشید چه راضی نباشید. »
برابانتیو وقتی این حرفها رو شنید بسیار اندوهگین شد اون میدونست که دیگه کار از کار گذشته. برابانتیو نسبت به آینده ی دخترش نگرانه اما مجبوره تقدیر رو بپذیره. اون رو به دخترش و اتللو میکنه و میگه: «خدا یارتان باد. کار من تمام شد. دیگر سخنی نمیتوانم بگویم...» قبل از رفتن هم به اتللو میگه: «هی مغربی! اگه چشم بینا داری حواست رو جمع کن. این دختر پدرش رو فریب داد. تو رو هم فریب خواهد داد.»
اتللو جواب میده:« تا پای جان به وفاداریش ایمان دارم.»
اتللو و یارانش باید به جنگ با نیروهای امپراطوری عثمانی اعزام بشن. اتللو قبل از رفتن، دزدمونا رو به دوست باوفایش یاگو میسپاره تا همسر یاگو، امیلیا، در این مدت همدم دزدمونا باشه. قرار شد آنها در بندر قبرس یکدیگر را ملاقات کنند.

Комментарии

Информация по комментариям в разработке