سقوط ایرانشهر ساسانی : قسمت آخر شاهنامه فردوسی - قسمت پنجاه و پنجم

Описание к видео سقوط ایرانشهر ساسانی : قسمت آخر شاهنامه فردوسی - قسمت پنجاه و پنجم

حمایت مالی اختیاری از کانال دیپ استوریز
  / deeppodcastiran  
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
:music by
@incompetech_kmac Kevin MacLeod
@ScottBuckley
under Creative Commons Attribution: https://creativecommons.org/licenses/...
___________________________________________________________________________________
اگر طراح هر کدام از طرح‌های استفاده شده در این ویدئو رو میشناسید یا خودتون طراح آثار هستید، به ما ایمیل بزنید تا اسمتون رو به عنوان طراح اعلام کنیم.
If you own any of the arts that we used in this video, or you know the artist of any of them, please contact us via email to give you the credit.
[email protected]
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در این ویدیو از دیپ استوریز دوباره به سراغ داستانهای شاهنامه رفتیم. داستانهای شاهنامه فردوسی از زباترین و پرمعناترین داستانها در تاریخ ادبیات فارسی و همچنین ادبیات جهان هست از داستانهای شاهنامه فردوسی فیلمها و مستندات و همچنین سریالهای زیادی تولید شده است اما شاهنامه فردوسی را تنها نباید برای ایران دانست شاهنامه فردوسی مجموعه ای از داستانهای و قصه های جالب و همچنین حماسی است که میتواند برای بسیاری از ملتها و مردمان جهان جالب آموزنده باشد به همین دلیل در سراسر دنیا انسانهایی را میبینیم که به شاهنامه فردوسی علاقه دارند و شاهنامه فردوسی را ارج مینهند به قول نویسنده بزرگ تریکه، اورهان پاموک، شاهنامه فردوسی دریایی از داستان است.
ما داستانهای شاهنامه فردوسی را از ابتدا آغاز کردیم و تمامی داستانهای شاهنامه فردوسی را دسته بندی و قسمت بندی کردیم که شما میتوانید به راحتی هر کدام از داستانهای شاهنامه فردوسی را تماشا کنید
سقوط ایرانشهر ساسانیان – پایان شاهنامه فردوسی
قسمت پنجاه و پنجم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پس از کشته شدنِ بهرام چوبینه، خسرو پرویز و همه بزرگان ایران به جشن و پایکوبی پرداختن. قصیر روم هم که با خسرو همپیمان بود، بسیار از خبرِ مرگِ بهرام خوشحال شد. اونطرفِ گود خاقان و اطرافیانش از مرگِ بهرام بسیار نارحت بودند. خواهرش یعنی گردیه لباسِ سیاه بر تن کرد. با اینکه با برادرش مشکلاتِ زیادی داشت اما بعد از مرگِ پدرشون این بهرام بود که از خواهرش نگه داری میکرد. خاقان نامه ای برای گردیه فرستاد و همچنان خودش رو وفادار به خاندانِ بهرام معرفی کرد، بعد هم از گردیه خواست که به همسری خاقان در بیاد و یادگاری از بهرام باشه.
گردیه از خاقان بابت این نامه تشکر کرد اما حاضر نشد با خاقان ازدواج کنه. گردیه به سایر ایرانهایی که همراهش بودن گفت: تصمیمتون رو بگیرید. من قصد دارم دوباره به ایران برگردم. هر چند خاقان بسیار با ما خوش رفتاری کرد و به ما پناه داد اما همه ما ایرانی هستیم و حکومت ایران هم سقوط نکرده، پس معلوم نیست چه زمانی میتونیم به وطنمون برگردیم. من حاضر به ازدواج با خاقان نشدم و همین قضیه در آینده برای ما گرون تموم میشه. احتمال داره خاقان اجازه خروج از کشور رو به ما نده به همین دلیل راهِ بسیار سختی پیشِ رو داریم.
تعدادی از نیروهای ایرانی همپیمانِ گردیه شدن و یک عده هم تصمیم گرفتن در کنارِ خاقان بمونن. در تاریکیِ شب بود که گردیه و یارانش به دلِ جاده زد تا دوباره به ایران برگرده. خاقان از شنیدن این خبر خشمگین شد. تعداد کمی از افرادش رو فرستاد که جلوی این حرکت رو بگیرن. نیروهای خاقان به کاروانِ گردیه رسیدن، اما گردیه حاضر به بازگشت نشد. بین نیروهای خاقان و کاروان ایرانی درگیری شکل گرفت، ایرانی ها تونستن از پسِ نیروهای کم تعداد خاقان بر بیان و به سرعت به سمتِ مرزهای ایران به راه افتادن.
آشوبی در خراسان اتفاق افتاده بود، گردیه حاضر نشد تن به این آشوب بده حتی فردِ آشوب گر که همسرِ گردیه بود، شبانه به دستِ گردیه به قتل رسید. همه این کارها نظرِ خسرو پرویز رو به گردیه جلب کرد. خسرو پرویز با اینکه قاتلِ برادرِ گردیه بود اما یک امان نامه فرستاد و به گردیه اطمینان داد که جاشون در ایران امن خواهد بود.
گردیه به نزدِ خسرو رفت و مورد احترام قرار گرفت و کلی هدایای گرانقیمت دریافت کرد. شاه از گردیه پرسید: چطور با یارانِ خاقان جنگیدی و اونا رو شکست دادی؟
یزدگرد به مرو رفت، در مرو فردی بود نامِ ماهوی. ماهوی در ابتدا به یزدگرد اطمینان داد که در نبرد ازش حمایت میکنه اما خیلی زود مشخص شد که ماهوی سودای حکومت بر نواحی شرقی رو داره و میخواد یزدگرد رو از پیشِ رو برداره.
یزدگرد از اون منطقه فرار کرد و به یک آسیاب پناه برد. صبحِ زود آسیابان سر رسید و یزدگرد رو دید. یزدگرد خودش رو یکی از سربازانِ ایران معرفی کرد و از آسیابان خواست که براش نان و آب بیاره. آسیابان برای تهیه غذا به شهر رفت، در اونجا عده ای از افراد به آسیابان شک کردن که چه کسی نصفِ شب مهمانش شده. در نهایت حدس زدند که این فرد کسی نیست جز یزدگرد، پادشاهِ ایران. ماهوی به آسیابان دستور داد که این مهمان ناخوانده رو به قتل برسونه و لباسِ خونینش رو برای ماهوی بیاره. آسیابان هم با خنجری به سمتِ یزدگرد رفت و با ضربه های همین خنجر، آخرین شاهِ ساسانی به قتل رسید.
با قتلِ یزدگرد حکومتِ ساسانیان هم سقوط کرد و به تاریخ پیوست. مدتی بعد نیروهای ایرانی شکست خوردند و اعراب بر خاکِ ایران تسلط پیدا کردند. با شکستِ نیروهای ایرانی، ایرانشهر ساسانیان هم سقوط کرد.
ایرانشهر ساسانیان سقوط کرد و شاهنامه فردوسی به پایان رسید. فردوسی در تاریخِ چهارصدِ هجری و در سنِ هشتاد سالگی آخرین اشعارِ شاهنامه رو پیش از مرگش سرود.
سرانجام فردوسی به بنای رفیعی که برافراشته است مباهات میکند و بی گمان است که هر صاحب اندیشه و دیندار و هوشیاری بر کارِ عظیم او تا روزگارانِ دراز و تا جهان به جای است، آفرین خواهد گفت.

Комментарии

Информация по комментариям в разработке